آقا صبح 5بیدار شدم گوشی رو باز کردم دیدم رفیق آقا، پیام داده. یکم قبل صحبت کردیم گفت این بچه داغونه تو دانشگاه به زور نگهش میداریم اصلا حال نداره ، توروخدا برگرد و از این حرفا، من هیچوقت خوشم نمیاد راز ها و صمیمت های رابطم و حتی مشکلاتمونو کسی بدونه، دلم نمیاد اونچه بین ماست اونچه حریم ماست با کسی شریک بشیم. واسه همین هرچی میگفت نمیتونستم مسئله رو بشکافم واسش و بگم چه مشکلاتی داریم. خلاصه کلی نصیحتم کرد که میبینی وضع مملکتو، اینم یه پسر جوونه سنی نداره همش درس میخونه درسش سنگینه، ولی انقد عرضه داشته که با درس کار هم کرده، تو هم کوتاه بیا یکم از نظر مالی باهاش کنار بیا شما که اخلاقتون باهم میجوشه و اینقد میخوادت. همه حرفاشو قبول داشتم و ساکت بودم.کلی قسمم داد خواهش کرد که با آقا تماس بگیرم و برگردم بهش.حالا طفلی ثانیه به ثانیه انتظار میکشه تا بهش زنگ بزنم.الهی بمیرم

 

من دلم میخوادش این چند روز هم شاهد بودین که همش یاد خاطراتمون بودم اما وقتی هنوز نمیتونه قدم برداره واسه ازدواج اعصابم خورد میشه. 

و اینکه دلم میخواست اعصابم از بابت پسر همسایه آروم بشه و بتونم کامللللل از ذهنم پاکش کنم بعد با بهترین تمرکز و محبت پیش آقا باشم. 

خدا کمکم کنه


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Richard یادداشت های محمد عرفان بهنام پور آموزش طراحی سایت سیم بکسل، زنجیر و جرثقیل حمل بار پاور بکسل Herthoel Zoeycj9jt site درب و پنجره webdesign رسانه سلطان موزیک دنیای من