این روزها خیلی بی قرارم، انگار یه چیزی رو گم کردم که غذای روحم بوده.روحم آشفتس، شبا بیدار میشم، خوب نمیخوابم. پر از استرسم. پر از تپش قلبم. حسرت کسایی رو میخورم که با دوستاشون میرن بیرون و عکس میندازن در حالت های مختلف، یعنی واقعا اینکارا حالشونو خوب میکنه؟ اخه دوست و رستوران و عکس هم حال منو خوب نمیکنه.ای کاش هیچوقت ذوقتون نمیره.از اینکه دیروز هرچی لغات 405رو از گوگل پلی میخواستم دانلود کنم و نمیشد بدجور اعصابم خراب بود. تازه مطمئن نبودم که بتونم از گوشی لغت حفظ کنم! خدایی گوشی آفریده شده واسه بازی! این شد که تصمیم گرفتم از همون کتاب 405 که سالهاس دارم و نو نو هست استفاده کنم. فکر میکردم قدیمی شده اما مقایسه کردم و دیدم خوب، حداقل بهتر از اینه که گوشی بگیرم دستم تا بخوام چهارتا لغت حفظ کنم، ده بار هم نتو چک میکنم!
بعد فکر میکردم حالا که بیست روزگذشته و من عین خیالم نبوده نبودش، پس به راحتی خواهم تونست با پسر دیگه ای صحبت کنم و یا حتی ازدواج! تا اینکه دیشب با یکی از دوستان چت کوتاهی داشتم و بعدش گریه کردم از اینکه کلا اون برام تداعی میشد. نحوه احوال پرسیم و یه حرفای خاص مختص اون بود و من حالم بد شد
قبل تر ها فکر میکردم زن و شوهر هایی که ارتباط جسمی دارن و انقدر محبت و لمس بینشون بوده چطور میتونن طلاق بگیرن؟ مگه میتونن فراموش کنن لحظات باهم بودنشونو؟/ اما حالا به این نتیجه رسیدم جسم میتونه فراموش کنه و حتی جایگزین، روح هست که از اختیار ما خارجه و توان پاک کردن لحظات رو ازش نداریم در واقع روحمه که این روزا اذیتم میکنه.من با بدنمم مثل نینی داخل شکمم صحبت میکنم. این روزا به بدنم و روحمم میگم چته قشنگم؟ چیکار کنم که خوب بشی؟ چی میخوای؟
خواستین تصور کنین چقدر حالم بده، تصور کنید کنار بخاری که درس میخونم، هر 5دقیقه یکبار خاموشش میکنم بعد روشنش میکنم. یعنی یا به شدت سردم میشه یا به شدت گرمم! کاش میدونستم چمه
هر شب تصمیم میگیرم ده و نیم شب بخوابم و صبح 5 بیدار بشم. اما بیشتر از یکی دو شب نمیتونم عملیش کنم
امشب خواهم تونست؟
درباره این سایت